پارسال این روز ها احساس مسافر دست و پا بسته اتوبوسی را داشتم که راننده بی مهابا و با تمام سرعت در سرازیری جاده ای خاکی رو به دره ای عمیق، اتوبوس را رها کرده بود و به جای رانندگی فقط با لبخندی کریه و آزار دهنده روی صندلی راننده نشسته و دست دست می کند که ترمز دستی را هم بشکند یا نه. سه ماه بعد ورق برگشت. پیش از اینکه بتواند ترمز دستی، آخرین حربه رهایی ما را بشکند، کسی جایش را گرفت و ترمز دستی را کشید و نفس های حبس شده آزاد شد. اکنون سال به آخر رسیده است؛ آن راننده بی ادب و آزار رسان رفته و کمی اوضاع آرام شده است. اما بسیاری از مسافران هنوز رفتارشان بر رسم مألوف آن راننده ی ناجور رفته است. حالا همین آرامش شده بلای جان. حالا که از ترس مرگ و تکه تکه شدن ته دره راهیی یافته ایم، به خود آمده ایم و بوی خربکاری های مسافران صندلی به صندلی بالا زده است، آنچنان که کم کم یادمان رفته است تغییری حاصل شد. هرچند اندک اما با زحمت و مشقت و صبوری 4 ساله ی مسافرانی که گویی از جان گذشته اند، تغییری حاصل شد. اما انگار که در بر همان پاشنه می چرخد و مسافران همان می کنند که تا پیش از این عادت کرده بودند... با همه ی این احوال اکنون را بیش از پارسال دوست دارم به این امید که فردا هم بهتر از اکنون شود. پس مبارک باشد و تلاش کنیم که بشود روزگار، چون نوروز، به شما دوستان خوبم و همه ی آنهایی که گهگاه سری به اینجا- قدمعلی دات کام- می زنید مبارک باشد نوروز.
|